قدس؛ حتماً تا امروز اسم اردوگاه صبرا و شتیلا را شنیدهاید؛ بله، همان مکانی که در آن بیش از ۳هزارو ۵۰۰ فلسطینی را با حمایت و دستور اسرائیل محاصره و تکه تکه کردند.
در صبرا و شتیلا چه گذشته است؟
این پایان فاجعه انسانی در این محل نبود و رژیم صهیونیستی زمانی که به بیروت حمله کرد با حمایت نیروهای جنایتکار فالانژ لبنان در سال۱۹۸۲ سه روز راههای خروج اردوگاه را بستند و همه فلسطینیها را قطعه قطعه کردند.
از این واقعه تلخ تاریخی و کشتار بیش از ۳هزارو۵۰۰ نفر که دادگاههای بینالمللی با فشار آمریکا هیچ وقت جرئت ورود به آن را نداشتند، ۴۲سال میگذرد و من تصمیم میگیرم وارد این اردوگاه شوم. اردوگاهی که سالها پیش ورود ایرانیها به آن حاشیههایی داشت اما با حمایتهای ایران و اجرای عملیاتهای وعده صادق، حالا دیگر میگویند محب شدید ایران شدهاند؛ حالا دنیا برخی کشورهای عربی را بهتر درک کردهاند که حتی حاضر نبودند در حد یک اخم با مردم غزه همراه باشند. همه چیز هماهنگ میشود، اما به این راحتیها که میخوانید نیست.
آثار جنایت هنوز دیده میشود
همان ورودی اردوگاه صبرا و شتیلا دیوارهای قدیمی که روی آنها جای رگبار سلاح وجود دارد جلب توجه میکند.
با کمی کنجکاوی پی میبرم خیلی از خانهها متعلق به دوران حمله وحشیانه رژیم صهیونیستی و فالانژ لبنان است و دست نخورده باقی مانده و حالا دارد تاریخ را برای ما به تصویر میکشد.
پیرمرد فلسطینی آماده نبرد
کوچههای باریک و دیوارهای بلند؛ دالانهای مخوف آنجا خودنمایی میکنند.
از میان چند کوچه عبور کرده و تصاویر روی در و دیوار خانهها را بررسی میکنم.
شهید هنیه همه جا بود انگار؛ اینجا درد نبودنش بیشتر از هرجایی نمود دارد.
پیرمردی مقابل مغازه نوشابهفروشیاش نشسته بود؛ آن هم خیلی جذاب به نظر میرسید، چراکه شالگردنی با نماد فلسطین و جمله «القدس لنا نحن القادمون؛ قدس از آن ماست و میآییم» روی دوشش بود. مسلماً او نمیدانست ما خواهیم آمد و انگار همیشه اینگونه صبحش را شب میکند.
نمادهای مقاومت همه جا بود
او که حالا فهمیده ما ایرانی هستیم با احترام از جایش بلند میشود و احوالپرسی گرمی میکند.
به مسیر خود در کوچههای باریک اردوگاه صبرا و شتیلا ادامه میدهیم. نمادهای مقاومت چشمهایم را خیره خودش میکند. تصاویری از موشکهای حزبالله و یمن که به مقصد سرزمینهای اشغالی و شهر ایلات شلیک شده و زیر آنها جمله «موشکهای شما اصالتتان را آشکار کرد، متشکریم بیروت» هم در نوع خودش جالب به نظر میرسید.
مترجم همراه ما میگوید زمان حمله و کشتار وحشیانه مردم، پیکرها میان همین کوچهها روی هم افتاده بودند و تغییر زیادی در محل ایجاد نشده است.
تانکهای اسرائیلی چگونه فرار کردند!
سرگرم صحبت با مترجم هستم و از مقابل یک مغازه سمساری عبور میکنیم.
صاحب مغازه تا پی میبرد من خبرنگار ایرانی هستم از عشقش به ایران که پس از اجرای وعده صادق۲ چند برابر شده میگوید و برای مردم ایران دعای سلامتی میکند. او با دست به چند متر آنطرفتر اشاره میکند و میگوید: زمان قتلعام مردم صبرا و شتیلا تانکها تا اینجا آمدند و مردم، مقاومت جانانهای کردند؛ تانکها خارج شدند اما جنایت ادامه پیدا کرد.
او میگوید برخی اعضای خانوادهاش همینجا شهید شدهاند و خون پاکشان به زمین ریخته است.
پرچم حزبالله میان اردوگاه
در همین هنگام پرچم حزبالله را میبینم که گوشهای نصب شده و برخورد باد با پرچم، زیبایی خاصی را به مخاطب منتقل میکند.
انگار همه چیز به نفع مقاومت تغییر کرده و دیگر برای مردم فلسطین چه داخل اردوگاه صبرا و شتیلا و چه میان خرابههای غزه جای شکی باقی نمانده که ایران و خط مقاومت تنها حامیان واقعی مظلومان جهان هستند.
مرد مسلح و عشق به ایران
باز هم برای دیدن دیگر مناطق اردوگاه حرکت میکنیم.
اما چند قدم دورتر مرد قوی هیکلی سد راهمان میشود که قنداق اسلحه کلت از زیر پیراهنش بیرون زده بود.
سر صحبت را با او باز میکنم و از نگاه مردم اردوگاه به ایران در حمایت از غزه و حتی پس از وعده صادق۲ میپرسم که پاسخ او خیلی عمیق بود.
او گفت: ما اهل تسنن و شیعه، برادر هستیم و هر دو امت رسول خداییم. خط ما یکی بوده و هدف ما و ایرانیها، حزبالله،عراقیها و یمنیها یکی است.
پس از شلیک موشکهای ایرانی به سمت فلسطین اشغالی، مردم اردوگاه از شادی سر از پا نمیشناختند و داخل اردوگاه شادی و هلهله میکردند.
صحبتهایش تمام نشده که از من میخواهد به خانهاش برویم تا چیزی را نشان دهد.
وارد خانه قدیمی و کوچکش که میشویم انگار وارد انبار تسلیحات جنگی شدهایم؛ انواع سلاح سبک و نیمهسنگین که او آنها را برای روز نهایی آماده کرده است.
نظر شما